چرا ؟چرا خدا؟
چرا بد بیاری گرفتاریا با هم رو سرم اوار میشه؟
خدایا داشت دوباره حضورتو باور میکردم.داشتم دوباره کم کم بهت ایمان پیدا میکردم.
من که داشتم شکر میکردم .حتی شکر بلاهایی که به سرم اومدو داغونم کرد
تازه داشتم با دردم خو میکردم و خودمو راضی میکردم که با هر فلاکت و تلقین منگلی که هست خودم سر پا نگه می داشتم
بعد اون اتفاقای چند ماه اخیر بازم باید بکشم
خودت خوب میدونی از تون اول سهمم از دنیا گریه و حسرت بوده
یعنی تقدیر من و چشمام عوض شدنی نیست؟
یعنی سهم من فقط اینه؟
کاش باهام حرف میزذی و من مجبور نبودم برا خودم از روزگات تعبیر الکی برا خودم بکنم
تو به عظمتت قسم منو برگردون به همون جایی که اول بودم
ببرم از این دنیای به ظاهر قشنگت.
ببرم که دلم از دست خودم ودنیات و روزگار بد خونه
میخوام تحمل کنم و هی شکوه نکنم ولی دیگه نمیتونم
دلم به هیچی خوش نیست.اون از گذشته نکبتیمواین حال ملال بارم و اینده نامعلوم و پر هراس و خطرم